نیاز به پذیرش محدودیت
نیاز به پذیرش محدودیت های واقع بینانه
(طرحواره ی استحقاق/بزرگ منشی و خویشتن داری/خودانضباطی ناکافی)
مشکلات موجود در نیاز به پذیرش محدودیت های واقع بینانه از بسیاری جهات متضاد مشکلاتنیاز به خودابرازگری است. زمانی که به شما اجازه ی هیچ گونه ابراز وجودی داده نشود، شما سخت تلاش می کنید خودتان را کنترل کنید، نیازهای خودتان را فراموش می کنید و به رفع نیازهای دیگران می پردازید. اگر خانواده ی شما نتوانسته باشند برای شما محدودیت های واقع بینانه وضع کنند، شما به گونه ای خودخواهانه بر ارضای نیازهای خودتان پافشاری می کنید به گونه ای که نیازهای دیگران نادیده گرفته می شود. شما ممکن است در راه ارضای نیازهای خودتان چنان راه افراط را بپیمایید که دیگران شما را آدمی خودخواه، پر توقع، کنترل گر، خودمحور، خودشیفته و از خودراضی قلمداد کنند. ممکن است در خویشتن داری، مشکل پیدا کنید. شما به شدّت تکانشی یا هیجانی عمل می کنید و در این راه از بسیاری از اهداف بلندمدت تان می گذرید و آن ها را فدای لذّت آنی می کنید. همیشه به دنبال رضایتمندی فوری و آنی هستید. قدرت تحمل کارهای خسته کننده و متداول را ندارید. یادگرفته اید که آدم بی همتایی هستید و به خودتان حقّ می دهید هر طور که دلتان خواست رفتار کنید.
اگر در دوران کودکی با محدودیت های واقع بینانه روبه رو شده باشیم، به تدریج می پذیریم که در حوزه ی محدودیت های واقع بینانه درونی و بیرونی رفتار کنیم. با این کار، ظرفیت درک دیگران را پیدا می کنیم، مسئولیت رفتارهای خودمان را می پذیریم و به فکر برآورده سازی نیازهای دیگران نیز هستیم. منظور این است که بین برآورده سازی نیازهای خودمان و دیگران، تعادلی منصفانه برقرار می کنیم. اگر با محدودیت های واقع بینانه بزرگ شده باشیم، همچنین ظرفیت تلاش کافی برای خویشتن داری و انضباط فردی را پیدا کرده باشیم، از رهگذر این دو موهبت(خویشتن داری و انضباط فردی) به اهداف مان می رسیم و از تنبیه هایی که اجتماع بر بدرفتاری در نظر گرفته است، اجتناب می کنیم.
اگر محیط دوران کودکی ما با محدودیت های واقع بینانه همراه باشد به این معنی است که والدین مان برای رفتارهای ما پیامدهایی لحاظ کرده اند و به خویشتن داری و انضباط فردی پاداش داده اند. در چنین محیطی، کودک حق ندارد هر کاری که دلش خواست، انجام بدهد یا به دیگران ضربه بزند. ما یاد گرفته ایم مسئولیت و عواقب رفتارهایمان را بپذیریم. مجبور شده ایم با سخت کوشی، تکالیف سخت درسی را انجام بدهیم. والدین مان به ما کمک کرده اند تا دیدگاه دیگران را درک کنیم و به نیازهای دیگران، حساس باشیم. یاد گرفته ایم به دیگران صدمه نزنیم. یاد گرفته ایم به آزادی و حقوق دیگران احترام بگذاریم.
امّا این احتمال نیز وجود دارد که در دوران کودکی، حاکم بی چون و چرای خانواده بوده ایم. ممکن است والدین مان سهل انگار و آسان گیر بوده اند و تمام نیازهای ما را برآورده کرده اند. ممکن است به رفتارهای آزاردهنده ی شما پاداش داده اند- هر زمان که شما قشقرق راه انداخته اید در مقابل شما کوتاه آمده اند. آن ها هیچ نظارتی بر رفتار شما نداشته اند و هیچ محدودیتی برای شما قائل نبوده اند. هر گاه خشمگین شده اید، بی پروا خشم خود را ابراز کرده اید و هیچ ابایی نیز از این کار نداشته اید. هیچ گاه اصل احترام متقابل را یاد نگرفته اید. تشویق نشده اید که احساس های دیگران را درک کنید. به احساسات دیگران نیز پشیزی ارزش قائل نشده اید. خویشتن داری و انضباط فردی را یاد نگرفته اید(طرحواره ی خویشتن داری/ خودانضباطی ناکافی). همه ی این اشتباهات، شما را در دام طرحواره ی استحقاق می اندازد.
البته ممکن است شما به این خاطر که والدین تان سرد، بی مهر و محروم ساز بوده اند و مدام از شما ایراد گرفته اند و ارزشی برای شما قائل نمی شده اند. به تدریج برای فرار از محرومیت و حقارت، دست به دامن طرحواره ی استحقاق شده اید.
منابع
یانگ، جفری؛ کلوسکو، ژانت. (۱۳۹۵). زندگی خود را دوباره بیافرینید(ترجمه ی حسن حمید پور، الناز پیرمرادی و ناهید گلی زاده). تهران: انتشارات ارجمند. (تاریخ انتشار به زبان اصلی۱۹۵۰).
یانگ، جفری؛ کلوسکو، ژانت و مارجوری، ویشار. (۱۳۸۶). طرحواره درمانی(ترجمه ی حسن حمیدپور و زهرا اندوز). تهران: انتشارات ارجمند. (تاریخ انتشار به زبان اصلی۱۹۵۰).